۱۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

عید مبعث مبارک

خـوانـد زبـان دلم ثنای محمد(ص)
مانـد خرد خیـره در لقای محمد(ص)
دیده دل، جام جم به هیچ شمارد
سرمه کند گر زخاک پای محمد(ص)
عید مبعث بر همگان مبارک

۰۶ خرداد ۹۳ ، ۱۶:۲۶ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ش.محمد خاکساری

اعتقاد معلم دانشمند به امامت حضرت جواد

حضرت امام محمد تقی علیه‏السلام فرمود: دوستان مورد اعتماد برای یکدیگر، اندوخته‏ی پر بهایی هستند.
و از محمد بن جعید غلام فرزندان جعفر بن محمد حدیثی طولانی نقل می‏کند که خلاصه‏اش این است: عمر بن فرج رجحی (حاکم متوکل) به مدینه آمد و مردی دانشمند و ادیب و دشمن اهل بیت پیدا کرد و دستور داد که از حضرت جواد علیه‏السلام - که در سن کودکی بود و پدرش از دنیا رفته بود - جدا نشود و از ملاقات شیعیان با حضرت جلوگیری کند و علم و ادب به او بیاموزد. معلم آن حضرت را در قصری زندانی کرد و هر وقت بیرون می‏رفت، در را قفل می‏کرد و هر وقت می‏خواست چیزی به او بیاموزد، او را از خودش داناتر می‏دید. هنگامی که حال آن حضرت را از او پرسیدند، گفت: به جز این کودک، در مدینه احدی از من دانشمندتر نیست. سپس معتقد به امامت حضرت شد. وقتی که علت اعتقادش را پرسیدند، گفت: این طفل در مدینه کودک بوده که پدرش در عراق از دنیا رفته است. و او در میان این کنیزکان سیاه بزرگ شده، پس این علم را از کجا آموخته است؟

۰۱ خرداد ۹۳ ، ۰۷:۰۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ش.محمد خاکساری

استدلال حضرت بر علم و دانش خویش

حسین بن عبدالوهاب آورده است:
از عمر بن فرج رحجی نقل شده است که گفت: به امام جواد علیه السلام در حالی که در ساحل رود دجله بودیم، عرض کردم: شیعیان شما! ادعا می کنند که شما، از هر چیزی که در رود دجله هست و حتی از وزن آن اطلاع دارید!
حضرت فرمود: آیا خدای متعال می تواند این آگاهی را، به یک پشه از میان مخلوقاتش عطا کند یا نه؟
عرض کردم: آری، می تواند؛ حضرت فرمود: احترام من پیش خدای متعال از یک پشه، بلکه از اکثر آفریدگانش بیشتر است. [1]

پی نوشت ها:
[1] عیون المعجزات: 124.
۰۱ خرداد ۹۳ ، ۰۲:۲۰ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ش.محمد خاکساری

او هم به آرزویش رسید

محمد بن سهل قمی گفت:
در سفری که به مدینه داشتم خدمت حضرت امام جواد علیه‏السلام رسیدم و آرزو داشتم تا لباسی را از آن حضرت به عنوان تبرک مطالبه کنم، ولی فرصت مناسب پیش نیامد، لذا با آن حضرت خداحافظی کردم و از منزلش خارج شدم. در آن حال تصمیم گرفتم نامه‏ای برای امام علیه‏السلام بنویسم و در آن لباسی از آن حضرت تقاضا کنم. نامه را نوشتم و آنگاه به مسجد رفتم. پس از دو رکعت نماز و استخاره به قلبم آمد که نامه را نفرستم و موجبات ناراحتی امام را فراهم نیاورم، از این رو نامه را پاره کردم و از مدینه به قصد بازگشت به وطن بیرون آمدم. هنوز مقداری راه نپیموده بودم که قاصدی را دیدم که از افراد می‏پرسید: «محمد بن سهل قمی کیست؟»
تا این که نزد من آمد و چون مرا شناخت گفت: «مولای تو محمد بن علی هدیه‏ای برای تو فرستاده است.» و آنگاه بقچه‏ای را به من داد و رفت.
چون نگاه کردم دیدم دو لباس مرغوب و نرم در میان آن است!
محمد بن سهل آن لباس‏ها را تا آخر عمر با خود داشت و چون دار دنیا را وفات گفت، پسرش احمد، او را با همان دو لباس کفن کرد. [1] .

پی نوشت:
[1] مختار الحوائج، ص 273.
۰۱ خرداد ۹۳ ، ۰۱:۵۷ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ش.محمد خاکساری