عراق آمدم آقا نشد بیام سامرا😭
حسین بن محمد اشعری به نقل از پیرمردی به نام عبدالله زرین حکایت کند:
در مدتی که ساکن مدینهی منوره بودم، هر روز نزدیک ظهر حضرت جوادالأئمه
علیهالسلام را میدیدم که وارد مسجد النبی میشد و مقداری در صحن مسجد
مینشست؛ و سپس قبر مطهر جدش، حضرت رسول و نیز قبر شریف مادرش، فاطمهی
زهرا علیهاالسلام را زیارت مینمود و نماز به جای میآورد.
روزی به فکر افتادم که مقداری خاک از جای پای مبارک آن حضرت را - جهت تبرک - بردارم.
پس به همین منظور - بدون این که چیزی به کسی اظهار کنم - فردای آن روز در
انتظار ورود حضرت نشستم؛ ولی بر خلاف هر روز، مشاهده کردم که این بار سواره
آمد تا جای پائی بر زمین نباشد و چون خواست از مرکب خویش فرود آید، بر
سنگی که جلوی مسجد بود قدم نهاد.
و چندین روز به همین منوال و کیفیت گذشت و من به هدف خود نرسیدم، تا آن که
با خود گفتم: هر کجا حضرت، کفش خود را درآورد، از زیر کفش وی چند ریگ یا
مقداری خاک برمیدارم.
فردای آن روز متوجه شدم که امام علیهالسلام با کفش وارد صحن مسجد شد؛ و مدتی نیز به همین منوال سپری شد.
این بار با خود گفتم: میروم جلوی آن حمامی که حضرت داخل آن میشود؛ و آن جا به مقصود خود خواهم رسید.
پس از سؤال و جستجو از این که امام جواد علیهالسلام به کدام حمام میرود؟
در جواب گفتند: حمامی در کنار قبرستان بقیع است، که مال یکی از فرزندان طلحه میباشد.
لذا آن روزی که بنا بود حضرت به حمام برود، من نیز رفتم و کنار صاحب حمام
نشستم و با وی مشغول صحبت شدم، در حالتی که منتظر قدوم مبارک حضرت
جوادالأئمه علیهالسلام بودم.
صاحب حمام گفت: چرا این جا نشستهای؟
اگر میخواهی حمام بروی، بلند شو برو؛ چون اگر فرزند امام رضا علیهالسلام بیاید، دیگر نمیتوانی حمام بروی.
در بین صحبتها بودیم که ناگاه متوجه شدیم، حضرت وارد شد و سه نفر نیز همراه وی بودند.
چون خواست از الاغ و مرکب خویش پیاده شود، آن سه نفر قطعه حصیری زیر قدوم مبارکش انداختند تا آن حضرت روی زمین قرار نگیرد.
به حمامی گفتم: چرا چنین کرد و حصیر زیر پایش انداختند؟!
صاحب حمام گفت: به خدا قسم، تا به حال چنین ندیده بودم و این اولین روزی بود که برای حضرت حصیر پهن شد.
در این هنگام، با خود گفتم: من موجب این همه زحمت برای حضرت شدهام؛ و از تصمیم خود بازگشتم.
پس چون نزدیک ظهر شد، دیدم امام علیهالسلام همانند روزهای اول وارد صحن
مسجد شد و پس از اندکی نشستن مرقد مطهر جدش، رسول اکرم و مادرش، فاطمهی
زهرا علیهاالسلام را زیارت نمود؛ و سپس در جایگاه همیشگی نماز خود را به
جای آورد و از مسجد خارج گردید. [1] .
پی نوشت ها:
[1] اصول کافی: ج 1، ص 493، ح 2، إثبات الهداة: ج 3، ص 331، ح 6.
منبع: چهل داستان و چهل حدیث از امام محمد جواد؛ مؤلف: عبدالله صالحی؛ نشر مهدی یار.
حافظ ابونعیم - یکی از علماء اهل سنت - در کتاب خود به نام حلیة الأولیاء آورده است:
شخصی به نام ابویزید بسطامی حکایت قابل توجهی را از سرگذشت خود با کودکی خردسال نقل کرده است:
روزی از شهر بسطام جهت زیارت خانهی خدا حرکت کردم؛ چون به یکی از روستاهای
شهر دمشق رسیدم، تپهی خاکی را دیدم که کودکی حدودا چهار ساله روی آن بازی
مینمود.
وقتی نزدیک او رسیدم، خواستم به او سلام کنم، با خود گفتم: این بچه است و
هنوز به تکلیف الهی نرسیده، اگر به او سلام کنم، جواب نمیداند؛ و اگر سلام
نکنم حقی را ضایع [1] کردهام.
و بالاخره بر او سلام کردم و آن کودک نگاهی بر من انداخت و اظهار داشت:
قسم به آن کسی آسمان را برافراشت و زمین را گسترانید، چنانچه جواب سلام را واجب نگردانیده بود، جواب نمیگفتم.
چون که مرا به جهت کمی سن و سال نزد خود کوچک و حقیر دانستی؛ ولیکن جوابت
را میدهم: «علیک السلام و رحمة الله و برکاته و تحیاته و رضوانه».
و سپس افزود: هرگاه تحفه و تحیتی برایتان هدیه کردند، سعی نمائید که به بهترین وجه آن را پاسخ دهید.
با شنیدن چنین سخنانی، فهمیدم که او شخصیتی والا و بلند مرتبه است و من اشتباه فکر کردهام.
در همین لحظه، فرمود: ای ابویزید! برای چه از دیار خود بسطام به شهر شام آمدهای؟
گفتم: ای سرورم! قصد زیارت کعبهی الهی را دارم.
پس آن کودک از جای خود برخاست و اظهار داشت: آیا وضو داری؟
گفتم: خیر.
فرمود: همراه من بیا، ده قدم که راه رفتیم، به نهری بزرگتر از فرات رسیدیم
و او نشست و وضوئی با رعایت تمام آداب و مستحبات گرفت و من نیز وضو گرفتم.
در همین اثناء، قافلهای عبور میکرد از شخصی پرسیدم: این نهر کدام نهر است، و چه نام دارد؟
گفت: رود جیحون است.
بعد از آن، کودک فرمود: حرکت کن تا برویم، چون بیست قدم
راه پیمودیم، به نهری بزرگتر از نهر قبلی رسیدیم.
و چون کنار آن نهر آمدیم، فرمود: بنشین، و من طبق دستور او نشستم و او رفت،
از قافلهای که از آن محل عبور میکرد، پرسیدم: این جا کجاست و این نهر چه
نام دارد؟
گفتند: رود نیل است و تا شهر مصر حدود یک فرسخ فاصله داری، آنها رفتند و
پس از ساعتی آن کودک باز آمد و اظهار داشت: برخیز حرکت کن تا برویم.
پس حرکت کردیم و بیست قدم دیگر راه رفتیم، نزدیک غروب خورشید بود که
نخلستانی نمایان گردید، کنار آن رفتیم و اندکی نشستیم، و پس از استراحتی
مختصر دوباره فرمود: حرکت کن تا برویم.
مقدار خیلی کمی که راه آمدیم، به مکهی معظمه رسیدیم؛ و چون وارد مسجد
الحرام شدیم، من از کلیددار کعبه سؤال کردم که این کودک کیست؟
گفت: او حضرت ابوجعفر، محمد جواد، فرزند علی بن موسی الرضا علیهمالسلام میباشد. [2] .
پی نوشت ها:
[1] یکی از حقوق لازم هر مسلمان آن است که چون بر دیگری وارد شود، باید بر او سلام کند.
[2] اثبات الهداة: ج 3، ص 348، ح 79، به نقل از حلیة الالیاء.
منبع: چهل داستان و چهل حدیث از امام محمد جواد؛ مؤلف: عبدالله صالحی؛ نشر مهدی یار.
**دماغ مستکبرین را به خاک بمالید***
حضرت امام خمینی(ره) :
[روز قدس]روزى است که باید مستضعفین مجهز بشوند در مقابل مستکبرین، و دماغ
مستکبرین را به خاک بمالند. صحیفه امام ج9 ص : 276
حسین بن عبدالوهاب آورده است:
از عمر بن فرج رحجی نقل شده است که گفت: به امام جواد علیه السلام در حالی
که در ساحل رود دجله بودیم، عرض کردم: شیعیان شما! ادعا می کنند که شما، از
هر چیزی که در رود دجله هست و حتی از وزن آن اطلاع دارید! حضرت فرمود: آیا
خدای متعال می تواند این آگاهی را، بهک پشه از میان مخلوقاتش عطا کندا نه؟
عرض کردم: آری، می تواند؛ حضرت فرمود: احترام من پیش خدای متعال ازک پشه،
بلکه از اکثر آفریدگانش بیشتر است. [1]
پی نوشت ها:
[1] عیون المعجزات: 124.
منبع: فرهنگ جامع سخنان امام جواد؛ گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم؛ ترجمه مسلم صاحبی؛ شرکت جاپ و نشر بین الملل چاپ اول زمستان 1387.
ای رهگشای ما به سوی حیدر
ای ساقی جام و سبوی حیدر
تو صاحب ثلث رجب جوادی
زیباترین مخلوق رب جوادی
میلاد امام جواد (ع) مبارک باد
کلینی روایت کرده است:
از محمد به ریان نقل شده که گفت: مأمون ملعون، هر نیرنگی درباره امام جواد
علیه السلام به کار بست، کار ساز نشد؛ وقتی تصمیم گرفت دختر خود را به
همسری اش در آورد، دویست کنیز از جوانترین و زیباترین آنان که در دست هر
کدام جامی پر از گوهر بود، به من سپرد تا هنگامی که امام جواد علیه السلام
در جایگاه سران و بزرگان قرار گرفت، از حضرت استقبال نمایند؛ اما امام جواد
علیه السلام، به هیچک از آنها توجهی نفرمود.
و (در آن زمان) مردی، بنام «مخارق» که آواز خوان، نوازنده با آلات مختلف و
دارای ریش بلند بود، وجود داشت؛ مأمون او را فرا خواند، و او اظهار داشت:
ای امیر مؤمنان! اگر مشکل تو با او، راجع به امور دنیوی است، ترتیب آن را
برایت می دهم؛ سپس در مقابل امام جواد علیه السلام نشست و صیحه ای زد که
همه اهل منزل، گرداگرد او (مخارق) جمع شدند و او، شروع به نوازندگی و آواز
خوانی نمود؛ مدتک ساعت، کار خود را ادامه داد در حالی که امام جواد علیه
السلام کمترین توجهی نه از چپ و نه از راست، به او نفرمود؛ آنگاه سر مبارک
خود را بلند کرد و فرمود: از خدا بترس، ای ریش بلند! راوی گفت: در این
هنگام، آلت نوازندگی از دست مخارق افتاد و تا زنده بود، نتوانست از دو دست
خود، استفاده کند.
راوی گفت: مأمون حال او را جویا شد؛ او گفت: وقتی امام جواد علیه السلام
مرا آواز داد، به لرزه شدیدی افتادم و هرگز بهبود نیافته ام. [1] .
پی نوشت ها:
[1] کافی 1: 494 ح 4.
منبع: فرهنگ جامع سخنان امام جواد؛ گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم؛ ترجمه مسلم صاحبی؛ شرکت جاپ و نشر بین الملل چاپ اول زمستان 1387.
کلینی روایت کرده است:
از علی بن سیف با واسطه، راجع به امام جواد علیه السلام نقل شده که گفت: به
حضرت عرض کردم: شیعیان می گویند کم سن و سالید، حضرت فرمود: بهقین خدای
متعال به داود علیه السلام وحی کرد سلیمان علیه السلام را که کودک بود و
گوسفند می چرانید، جانشین خود قرار دهد، اما عابدان و دانشمندان بنی
اسرائیل نپذیرفتند، لذا خدای متعال به داود علیه السلام وحی کرد که عصای
گویندگان [منکرین] و عصای سلیمان را درک اتاق قرار ده و در آن را به مهر
قوم مهر و موم کن و فردا روز، عصای هر کس که برگ و میوه داده بود، همو
پیامبر است، حضرت داود علیه السلام ماجرا را به اطلاع آنها رسانید و آنها
اظهار داشتند: راضی شدیم و پذیرفتیم.[1] .
او همچنین آورده است:
علی بن ابراهیم از پدرش نقل کرده که علی بن حسام به امام جواد علیه السلام
عرض کرد: ای سرور من! مردم، امامت شما را به خاطر سن و سال کمتان نمی
پذیرند، فرمود: و بدینگونه،
سخن خدای متعال را رد می نمایند که به پیامبر بزرگوارش فرمود: (قل هذه
سبیلی أدعوا الی الله علی بصیره أنا و من اتبعنی) [2] بگو: «این راه من
است، من و پیروانم با بصیرت کامل، همه مردم را به سوی خدا دعوت می کنیم به
خدا سوگند! جز علی که تنها نه سال داشت، هیچ کس از او پیروی نکرد و من نیز
نه سال دارم. [3] .
و نیز روایت کرده است:
احمد بن محمد بن عیسی از پدرش محمد بن عیسی نقل کرده که گفت: بر امام جواد
علیه السلام داخل شدم و حضرت پیرامون چند مسأله، به مناظره پرداخت و
سرانجام فرمود: ای ابا علی! شک و دودلی را از خود دور کن، پدرم، غیر از من
کسی را نداشت.[4] .
و نیز روایت نموده است: محمد بن اسماعیل بن بزیع نقل کرده که گفت: از امام
جواد علیه السلام راجع به شئون امام پرسیدم و عرض کردم: آیا کوچکتر از هفت
سال هم امام می شود؟ فرمود: آری و کوچکتر از پنج سال نیز، سهل گفت: علی بن
مهزیار در سال دویست و بیست وک، این روایت را برایم تعریف کرد.[5] .
پی نوشت ها:
[1] کافی 1: 383 ح 3.
[2]وسف: 23 108.
[3] الکافی 1: 384 ح 8.
[4] الکافی 1: 320 ح 3.
[5] الکافی 1: 384 ح 5.
منبع: فرهنگ جامع سخنان امام جواد؛ گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم؛ ترجمه مسلم صاحبی؛ شرکت جاپ و نشر بین الملل چاپ اول زمستان 1387.
کسی در مقابل نعمتی که خداوند به او ارزانی داشته او را سپاس نگزارده جز
آنکه به خاطر آن سزاوار افزایش نعمتهای الهی میگردد قبل از آنکه این امر
را بر زبان جاری سازد.
خداوند افزون نمودن نعمتهایش را قطع نمینماید تا اینکه بنده از سپاسگزاریاش دست بردارد.
قوله فی ان نعم الله یزید بالشکر
ما شکر الله احد علی نعمة انعمها علیه الا استوجب بذلک المزید قبل ان یظهر علی لسانه.
لا ینقطع المزید من الله حتی ینقطع الشکر من العباد.
منبع: صحیفه امام جواد؛ جواد قیومی اصفهانی؛ دفتر انتشارات اسلامی چاپ اول 1381.
هرکه کاری را انجام دهد اما از آن خشنود نباشد گویا عامل بر آن کار نبوده و
هر که موفق به انجام کاری نشود اما از آن خشنود باشد همانند کسی است که
عامل به آن بوده است.
قوله فی أن الاعمال بالنیات
من شهد امرا فکرهه کان کمن غاب عنه، و من غاب عن امر فرضیه کان کمن شهده.
منبع: صحیفه امام جواد؛ جواد قیومی اصفهانی؛ دفتر انتشارات اسلامی چاپ اول 1381.
صدوق گفته است:
ابو هاشم جعفری گفت: خدمت ابو جعفر دوم (امام جواد علیه السلام) بودم که
مردی از حضرت سؤال کرد و گفت: از پروردگار متعال که اسماء و صفاتی در کتاب
خود دارد مرا خبر ده که اسماء و صفات وی، همان خود اوست؟ امام جواد علیه
السلام فرمود: این سخن شما دو صورت دارد:
علی بن اسباط از قول کسی که امام جواد علیه السلام با او سخن گفته، روایت کرده است که حضرت به او فرمود: