علی بن محمد هاشمی حکایت کند:
در آن شبی که حضرت ابوجعفر، امام محمد تقی علیه‏السلام مراسم عروسی داشت، من مریض بودم، در بستر بیماری افتاده و مقداری دارو خورده بودم.
چون صبح گشت، حالم بهتر شد و به دیدار و ملاقات آن حضرت رفتم و اول کسی بودم که صبح عروسی را به دیدارش شرف حضور یافتم، مقداری که نشستم - در اثر ناراحتی که داشتم - تشنگی بر من غلبه کرد؛ ولیکن از درخواست آب، خجالت کشیدم.
امام جواد علیه‏السلام نگاهی بر چهره‏ی من نمود و آن گاه فرمود: گمان می‏کنم که تشنه هستی؟ 



عرضه داشتم: بلی، ای مولایم!
پس حضرت به یکی از غلامان دستور داد تا مقداری آب بیاورد.
من با خود گفتم: ممکن است آب زهرآلود و مسموم باشد و غمگین شدم.
وقتی غلام آب را آورد، حضرت تبسمی نمو و آب را گرفت و مقداری از آن را آشامید و باقی مانده‏ی آن را به من داد و آشامیدم، پس از گذشت لحظه‏ای، دو مرتبه تشنه شدم و از درخواست آب حیا کردم.
امام علیه‏السلام این بار نیز، نگاهی بر من انداخت و دستور داد تا آب بیاورند؛ و چون آب را آوردند، حضرت همانند قبل مقداری از آن را تناول نمود تا شک من برطرف گردد و باقی مانده‏ی آن را نیز به من داد و من نوشیدم.
در این لحظه و با خود گفتم: چه نشانه‏ای بهتر از این بر امامت حضرت، که بر اسرار درونی من واقف و آگاه است.
به محض این که چنین فکری در ذهنم خطور کرد، حضرت فرمود: به خدا سوگند، ما - اهل بیت رسالت علیهم‏السلام - همان کسانی هستیم که خداوند متعال در قرآن فرموده است: آیا مردمان گمان می‏کنند که ما به اسرار و حقایق درون آنان بی‏اطلاع هستیم؟!
سپس من از جای خود برخاستم و به دوستانم گفتم: سه علامت از امامت را مشاهده کردم، و آن گاه از مجلس خارج شدم. [1] .

پی نوشت ها:
[1] اثبات الهداة: ج 4، ص 333، ح 12، هدایة الکبری حضینی: ص 31 با اندک تفاوت.
منبع: چهل داستان و چهل حدیث از امام محمد جواد؛ مؤلف: عبدالله صالحی؛ نشر مهدی یار.