شیخ مفید و طبرسی و دیگران روایت کردهاند از علی بن خالد که گفت:
زمانی در عسکریین در سر من رآی بودم، شنیدم که مردی از شام در قید و بند
کرده و آوردهاند در اینجا و حبس نمودهاند و میگویند او ادعای نبوت و
پیغمبری کرده است. من رفتم در آن خانه که او در آنجا حبس بود و با پاسبانان
او مدارا و محبت کردم تا مرا به نزد او بردند. چون با او تکلم کردم، یافتم
او را صاحب فهم و عقل. پس از او پرسیدم: ای مرد، برای من بگو که قصهی تو
چیست؟
به آن مرد گفت: میل داری که من قصهی تو را برای محمد بن عبدالملک بنویسم تا بر حقیقت حال تو مطلع گردد و رهایت کند؟
گفت: بنویس.
پس من نامهای به محمد بن عبدالملک نوشتم و شرح حال آن مردم محبوس را در آن درج کردم. چون جواب آمد، دیدم همان نامهی خودم است و در پشت آن نوشته که: «به آن مرد بگو به همان کس که تو را در یک شب از شام به کوفه و مدینه و مکه برده و از مکه به شام برگردانیده بگو بیاید و تو را از زندان بیرون برد.»
از جواب نامه خیلی مغموم شدم و دلم به حال آن مرد سوخت. روز دیگر صبح زود گفتم بروم و او را از جواب نامه اطلاع دهم و امر کنم به صبر و شکیبایی. چون به در زندان رسیدم، دیدم پاسبانان زندان و لشکریان و مردمان بسیاری به سرعت تمام گردش میکنند و جستجو مینمایند. گفتم: مگر چه خبر شده است؟
گفتند: آن مردی که ادعای نبوت میکرد و در زندان حبس بود، دیشب مفقود شده و هیچ اثری از او نیست. نمیدانیم به زمین فرو رفته یا مرغ هوا او را ربوده است.
فهمیدم که حضرت امام محمدتقی علیهالسلام با اعجاز او را بیرون برده است. و من که در آن وقت زیدی مذهب بودم، چون این معجزه را دیدم، امامی مذهب شدم و اعتقادم نیکو شد. [1] .
پی نوشت:
[1] منتهی الآمال، ج 2، صص 589 - 587.
منبع: حدیث اهلبیت زندگینامه و مصائب چهارده معصوم؛ یدالله بهتاش؛ نشر سبحان چاپ چهارم 1384ش.