۱۲ مطلب با موضوع «داستان و رویات امام جواد علیه السلام» ثبت شده است

برخورد بر مبنای نیت افراد

حسین بن محمد اشعری به نقل از پیرمردی به نام عبدالله زرین حکایت کند:
در مدتی که ساکن مدینه‏ی منوره بودم، هر روز نزدیک ظهر حضرت جوادالأئمه علیه‏السلام را می‏دیدم که وارد مسجد النبی می‏شد و مقداری در صحن مسجد می‏نشست؛ و سپس قبر مطهر جدش، حضرت رسول و نیز قبر شریف مادرش، فاطمه‏ی زهرا علیهاالسلام را زیارت می‏نمود و نماز به جای می‏آورد.
روزی به فکر افتادم که مقداری خاک از جای پای مبارک آن حضرت را - جهت تبرک - بردارم.
پس به همین منظور - بدون این که چیزی به کسی اظهار کنم - فردای آن روز در انتظار ورود حضرت نشستم؛ ولی بر خلاف هر روز، مشاهده کردم که این بار سواره آمد تا جای پائی بر زمین نباشد و چون خواست از مرکب خویش فرود آید، بر سنگی که جلوی مسجد بود قدم نهاد.
و چندین روز به همین منوال و کیفیت گذشت و من به هدف خود نرسیدم، تا آن که با خود گفتم: هر کجا حضرت، کفش خود را درآورد، از زیر کفش وی چند ریگ یا مقداری خاک برمی‏دارم.
فردای آن روز متوجه شدم که امام علیه‏السلام با کفش وارد صحن مسجد شد؛ و مدتی نیز به همین منوال سپری شد.
این بار با خود گفتم: می‏روم جلوی آن حمامی که حضرت داخل آن می‏شود؛ و آن جا به مقصود خود خواهم رسید.
پس از سؤال و جستجو از این که امام جواد علیه‏السلام به کدام حمام می‏رود؟
در جواب گفتند: حمامی در کنار قبرستان بقیع است، که مال یکی از فرزندان طلحه می‏باشد.
لذا آن روزی که بنا بود حضرت به حمام برود، من نیز رفتم و کنار صاحب حمام نشستم و با وی مشغول صحبت شدم، در حالتی که منتظر قدوم مبارک حضرت جوادالأئمه علیه‏السلام بودم.
صاحب حمام گفت: چرا این جا نشسته‏ای؟
اگر می‏خواهی حمام بروی، بلند شو برو؛ چون اگر فرزند امام رضا علیه‏السلام بیاید، دیگر نمی‏توانی حمام بروی.
در بین صحبت‏ها بودیم که ناگاه متوجه شدیم، حضرت وارد شد و سه نفر نیز همراه وی بودند.
چون خواست از الاغ و مرکب خویش پیاده شود، آن سه نفر قطعه حصیری زیر قدوم مبارکش انداختند تا آن حضرت روی زمین قرار نگیرد.
به حمامی گفتم: چرا چنین کرد و حصیر زیر پایش انداختند؟!
صاحب حمام گفت: به خدا قسم، تا به حال چنین ندیده بودم و این اولین روزی بود که برای حضرت حصیر پهن شد.
در این هنگام، با خود گفتم: من موجب این همه زحمت برای حضرت شده‏ام؛ و از تصمیم خود بازگشتم.
پس چون نزدیک ظهر شد، دیدم امام علیه‏السلام همانند روزهای اول وارد صحن مسجد شد و پس از اندکی نشستن مرقد مطهر جدش، رسول اکرم و مادرش، فاطمه‏ی زهرا علیهاالسلام را زیارت نمود؛ و سپس در جایگاه همیشگی نماز خود را به جای آورد و از مسجد خارج گردید. [1] .

پی نوشت ها:
[1] اصول کافی: ج 1، ص 493، ح 2، إثبات الهداة: ج 3، ص 331، ح 6.
منبع: چهل داستان و چهل حدیث از امام محمد جواد؛ مؤلف: عبدالله صالحی؛ نشر مهدی یار.

۱۷ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۲۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهید محمد

با پنجاه قدم، شام تا کعبه را پیمود

حافظ ابونعیم - یکی از علماء اهل سنت - در کتاب خود به نام حلیة الأولیاء آورده است:
شخصی به نام ابویزید بسطامی حکایت قابل توجهی را از سرگذشت خود با کودکی خردسال نقل کرده است:
روزی از شهر بسطام جهت زیارت خانه‏ی خدا حرکت کردم؛ چون به یکی از روستاهای شهر دمشق رسیدم، تپه‏ی خاکی را دیدم که کودکی حدودا چهار ساله روی آن بازی می‏نمود.
وقتی نزدیک او رسیدم، خواستم به او سلام کنم، با خود گفتم: این بچه است و هنوز به تکلیف الهی نرسیده، اگر به او سلام کنم، جواب نمی‏داند؛ و اگر سلام نکنم حقی را ضایع [1] کرده‏ام.
و بالاخره بر او سلام کردم و آن کودک نگاهی بر من انداخت و اظهار داشت:
قسم به آن کسی آسمان را برافراشت و زمین را گسترانید، چنانچه جواب سلام را واجب نگردانیده بود، جواب نمی‏گفتم.
چون که مرا به جهت کمی سن و سال نزد خود کوچک و حقیر دانستی؛ ولیکن جوابت را می‏دهم: «علیک السلام و رحمة الله و برکاته و تحیاته و رضوانه».
و سپس افزود: هرگاه تحفه و تحیتی برایتان هدیه کردند، سعی نمائید که به بهترین وجه آن را پاسخ دهید.
با شنیدن چنین سخنانی، فهمیدم که او شخصیتی والا و بلند مرتبه است و من اشتباه فکر کرده‏ام.
در همین لحظه، فرمود: ای ابویزید! برای چه از دیار خود بسطام به شهر شام آمده‏ای؟
گفتم: ای سرورم! قصد زیارت کعبه‏ی الهی را دارم.
پس آن کودک از جای خود برخاست و اظهار داشت: آیا وضو داری؟
گفتم: خیر.
فرمود: همراه من بیا، ده قدم که راه رفتیم، به نهری بزرگ‏تر از فرات رسیدیم و او نشست و وضوئی با رعایت تمام آداب و مستحبات گرفت و من نیز وضو گرفتم.
در همین اثناء، قافله‏ای عبور می‏کرد از شخصی پرسیدم: این نهر کدام نهر است، و چه نام دارد؟
گفت: رود جیحون است.
بعد از آن، کودک فرمود: حرکت کن تا برویم، چون بیست قدم
راه پیمودیم، به نهری بزرگ‏تر از نهر قبلی رسیدیم.
و چون کنار آن نهر آمدیم، فرمود: بنشین، و من طبق دستور او نشستم و او رفت، از قافله‏ای که از آن محل عبور می‏کرد، پرسیدم: این جا کجاست و این نهر چه نام دارد؟
گفتند: رود نیل است و تا شهر مصر حدود یک فرسخ فاصله داری، آن‏ها رفتند و پس از ساعتی آن کودک باز آمد و اظهار داشت: برخیز حرکت کن تا برویم.
پس حرکت کردیم و بیست قدم دیگر راه رفتیم، نزدیک غروب خورشید بود که نخلستانی نمایان گردید، کنار آن رفتیم و اندکی نشستیم، و پس از استراحتی مختصر دوباره فرمود: حرکت کن تا برویم.
مقدار خیلی کمی که راه آمدیم، به مکه‏ی معظمه رسیدیم؛ و چون وارد مسجد الحرام شدیم، من از کلیددار کعبه سؤال کردم که این کودک کیست؟
گفت: او حضرت ابوجعفر، محمد جواد، فرزند علی بن موسی الرضا علیهم‏السلام می‏باشد. [2] .

پی نوشت ها:
[1] یکی از حقوق لازم هر مسلمان آن است که چون بر دیگری وارد شود، باید بر او سلام کند.
[2] اثبات الهداة: ج 3، ص 348، ح 79، به نقل از حلیة الالیاء.
منبع: چهل داستان و چهل حدیث از امام محمد جواد؛ مؤلف: عبدالله صالحی؛ نشر مهدی یار.

۱۷ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۲۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهید محمد

اثر انگشت در سنگ و آب شدن سینی فلزی

مرحوم طبری، بحرانی، شیخ حر عاملی و دیگر بزرگان آورده‏اند که شخصی به نام عمارة بن زید حکایت کند:
روزی در مجلس حضرت ابوجعفر، امام محمد بن علی علیهماالسلام نشسته بودم، به حضرت عرض کردم: یا ابن رسول الله! علائم و نشانه‏های امام چیست؟  



ادامه مطلب...
۲۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۳۲ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ش.محمد خاکساری

ادعائی بزرگ از کودکی 25 ماهه

طبق آنچه محدثین و مورخین ثبت کرده‏اند:
حضرت ابوجعفر، امام محمد جواد علیه‏السلام موهای سرش کوتاه و فر خورده شده و چهره‏ی مبارکش نمیکن بود، که تقریبا از این جهت مقداری شبیه افراد سیاه‏پوست به نظر می‏رسید.
به همین جهت، اشخاص منافق و فرصت طلب که هر لحظه دنبال سوژه‏ای هستند تا بتوانند ضربه‏ی خویش را وارد سازند.
لذا در نسب حضرت تشکیک به وجود آوردند و گفتند: این فرزند امام علی بن موسی الرضا علیهماالسلام نیست.
به قدری این شایعه و تهمت در افکار عده‏ای اثر گذاشت که مجبور شدند حضرت جواد علیه‏السلام را که بیش از حدود 25 ماه از عمر مبارکش سپری نگشته بود، بردارند و نزد افراد قیافه‏شناس و نسب شناس آورند تا موضوع برای همگان روشن و ثابت شود که این کودک از چه خانواده‏ای است.        


ادامه مطلب...
۲۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۲۷ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
ش.محمد خاکساری

آگاهی نسبت به پیامبران

مرحوم قطب‏الدین راوندی رضوان الله علیه از حضرت عبدالعظیم حسنی سلام الله علیه حکایت کند:
روزی از روزها نامه‏ای برای امام محمد جواد علیه‏السلام نوشتم و سؤال کردم: حضرت ذوالکفل علیه‏السلام - که پیامبر الهی است - نامش چه می‏باشد؟
و آیا او از پیغمبران مرسل بوده است؟
امام علیه‏السلام در جواب نامه، چنین مرقوم فرمود:
خداوند متعال صد و بیست و چهار هزار پیغمبر برای ارشاد و هدایت بندگانش فرستاده است، که سیصد و سیزده نفر از آن‏ها پیامبران مرسل بودند. 


ادامه مطلب...
۱۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۰۷ ۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
ش.محمد خاکساری

آب برای میهمان و آگاهی از درون

علی بن محمد هاشمی حکایت کند:
در آن شبی که حضرت ابوجعفر، امام محمد تقی علیه‏السلام مراسم عروسی داشت، من مریض بودم، در بستر بیماری افتاده و مقداری دارو خورده بودم.
چون صبح گشت، حالم بهتر شد و به دیدار و ملاقات آن حضرت رفتم و اول کسی بودم که صبح عروسی را به دیدارش شرف حضور یافتم، مقداری که نشستم - در اثر ناراحتی که داشتم - تشنگی بر من غلبه کرد؛ ولیکن از درخواست آب، خجالت کشیدم.
امام جواد علیه‏السلام نگاهی بر چهره‏ی من نمود و آن گاه فرمود: گمان می‏کنم که تشنه هستی؟ 



ادامه مطلب...
۱۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۳۳ ۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
ش.محمد خاکساری

آگاهی از اسرار زنان و کناره‏گیری

یکی از اصحاب حضرت جواد الأئمه علیه‏السلام، به نام ابوهاشم، داوود بن قاسم جعفری حکایت کند:
زمانی که امام محمد جواد علیه‏السلام در شهر بغداد ساکن بود، روزی به منزل ایشان وارد شدم و در مقابل حضرت نشستم، لحظه‏ای بعد از آن یاسر خادم آمد و حضرت به او خوش آمد گفت و او را در کنار خویش نشانید.
بعد از آن یاسر خادم عرضه داشت: یا ابن رسول الله! بانو ام‏جعفر از شما اجازه می‏طلبد تا به حضور شما و همسرت، ام‏الفضل بیاید.
و حضرت اجازه فرمود، در این لحظه با خود گفتم: اکنون که وقت ملاقات نیست، برای چه ام‏جعفر می‏خواهد به ملاقات حضرت جواد علیه‏السلام بیاید؟!

ادامه مطلب...
۱۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۸:۱۱ ۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
ش.محمد خاکساری

آدم خوش گمان هرگز نمی‏ هراسد

روزی مأمون - خلیفه‏ی عباسی - به همراه برخی از اطرافیان خود به قصد شکار عزیمت کرد.
پیش از آن که آنان از شهر خارج شوند، در مسیر راه به چند کودک برخورد کردند که مشغول بازی بودند.
ادامه مطلب...
۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۳۱ ۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
ش.محمد خاکساری

حکم دزدی

دزدی را آوردند پیش خلیفه تا حکمش را صادر کند.معتصم،دانشمندان را جمع کرد. قاضی القضات گفت:"چون آیه تیمم حد دست را از مچ تعین کرده ،پس باید دستش را از مچ قطع کرد."
دیگری گفت :"خداوند برای وضو دست را از آرنج می داند پس باید از آرنج قطع شود."

ادامه مطلب...
۱۳ آبان ۹۲ ، ۱۲:۰۴ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ش.محمد خاکساری

اثر انگشت در سنگ و آب شدن سینى فلزى

مرحوم طبرى ، بحرانى ، شیخ حرّ عاملى و دیگر بزرگان آورده اند که شخصى به نام عمارة بن زید حکایت کند:
روزى در مجلس حضرت امام جواد علیهما السلام نشسته بودم ، به حضرت عرض کردم : یاابن رسول اللّه ! علائم و نشانه هاى امام چیست ؟


حضرت فرمود: هرکس بتواند کارى را که هم اکنون من انجام مى دهم ، انجام دهد، یکى از نشانه هاى امام در او مى باشد.

و سپس انگشتان دست مبارک خود را روى صخره اى - که در کنارش بود - نهاد، و هنگامى که دست خود را از روى آن سنگ برداشت ، دیدم جاى انگشتان دست حضرت روى آن سنگ به طور روشن و واضح اثر گذاشته است .

و نیز حضرت را مشاهده کردم که قطعه آهنى را با دست مبارک خود گرفته است و بدون آن که آن را در آتش نهاده باشند همانند قطعه اى کش و لاستیک یا فنر از دو سمت مى کِشد و پاره نمى شود.

همچنین آورده اند:

عبداللّه بن محمّد - که یکى از راویان حدیث است - گوید:
روزى همراه عمارة بن زید بودم ، او ضمن صحبت هائى ، حکایت عجیبى را برایم بیان کرد، گفت : روزى امام محمّد جواد علیه السلام را در حالى که یک سینى بزرگ گِرد مَجْمَعه جلویش نهاده بود، دیدم ؛ پس از ساعتى به من خطاب کرد و فرمود: اى عمّاره ! آیا مایل هستى که به وسیله این سینى فلزّى یک کار عجیب و حیرت انگیز را مشاهده کنى ؟

عرضه داشتم : بلى ، میل و علاقه دارم .

پس ناگهان حضرت دست مبارک خود را بر آن سینى نهاد و سینى به شکل مایع در آمد؛ سپس آن ها را جمع نمود و در طشت و قدحى که کنارش بود، ریخت ؛ و بعد از آن دست خود را روى آن مایع کشید و به صورت همان سینى اوّل در آمد.

و امام علیه السلام در پایان فرمود: امام یک چنین قدرتى را دارد که در همه چیز مى تواند با اراده الهى تصرّف کند و تغییر و دگرگونى ایجاد نماید



۱۳ آبان ۹۲ ، ۱۲:۰۲ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ش.محمد خاکساری