کلینی روایت کرده است:
از محمد به ریان نقل شده که گفت: مأمون ملعون، هر نیرنگی درباره امام جواد
علیه السلام به کار بست، کار ساز نشد؛ وقتی تصمیم گرفت دختر خود را به
همسری اش در آورد، دویست کنیز از جوانترین و زیباترین آنان که در دست هر
کدام جامی پر از گوهر بود، به من سپرد تا هنگامی که امام جواد علیه السلام
در جایگاه سران و بزرگان قرار گرفت، از حضرت استقبال نمایند؛ اما امام جواد
علیه السلام، به هیچک از آنها توجهی نفرمود.
و (در آن زمان) مردی، بنام «مخارق» که آواز خوان، نوازنده با آلات مختلف و
دارای ریش بلند بود، وجود داشت؛ مأمون او را فرا خواند، و او اظهار داشت:
ای امیر مؤمنان! اگر مشکل تو با او، راجع به امور دنیوی است، ترتیب آن را
برایت می دهم؛ سپس در مقابل امام جواد علیه السلام نشست و صیحه ای زد که
همه اهل منزل، گرداگرد او (مخارق) جمع شدند و او، شروع به نوازندگی و آواز
خوانی نمود؛ مدتک ساعت، کار خود را ادامه داد در حالی که امام جواد علیه
السلام کمترین توجهی نه از چپ و نه از راست، به او نفرمود؛ آنگاه سر مبارک
خود را بلند کرد و فرمود: از خدا بترس، ای ریش بلند! راوی گفت: در این
هنگام، آلت نوازندگی از دست مخارق افتاد و تا زنده بود، نتوانست از دو دست
خود، استفاده کند.
راوی گفت: مأمون حال او را جویا شد؛ او گفت: وقتی امام جواد علیه السلام
مرا آواز داد، به لرزه شدیدی افتادم و هرگز بهبود نیافته ام. [1] .
پی نوشت ها:
[1] کافی 1: 494 ح 4.
منبع: فرهنگ جامع سخنان امام جواد؛ گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم؛ ترجمه مسلم صاحبی؛ شرکت جاپ و نشر بین الملل چاپ اول زمستان 1387.